دنیای زیبای من و شما
دانلود نرم افزار فیلم عکس موزیک ومطالب خواندنی
 
 
یک شنبه 14 خرداد 1391برچسب:, :: 1:48 ::  نويسنده : hosin

نقـاشی های رومـانتـیـک و شگفـت انگیـز اثـر ژوزفیـن

ژوزفین وال (Josephine Wall) متولد 1947 انگلستان، از هنرمندان پرشور نقاشی های رومانتیک است. ژوزفین از دوران کودکی علاقه وافری به نور و رنگ و داستان های بصری داشت. او هنگامیکه تنها چهار ساله بود سعی داشت زیبایی های دنیای خیالی اش را با رنگ و روغن ترسیم کند. به همین دلیل موجب شد تا طیف گسترده ای از طرفداران این سبک نقاشی را بخود جذب کند. نقاشی های او عمدتا فانتزی، تحت تاثیر و الهام گرفته از استعدادهای عرفانی و ایده های تخیلی است بطوریکه ژوزفین را در شمار هنرمندان مشهور اروپایی و غربی قرار داده است.

به جذابترین گروه اینترنتی یاهو ملحق شوید

به جذابترین گروه
اینترنتی یاهو ملحق شوید

به جذابترین گروه اینترنتی یاهو ملحق شوید

 



ادامه مطلب ...


دو شنبه 8 خرداد 1391برچسب:, :: 1:9 ::  نويسنده : hosin

آیا آلفرد نوبل را می شناسید؟(زندگینامه)
 

 

نوبل,زندگینامه نوبل

 

آلفرد در ٢١ اکتبر سال ١٨٣٣ در کشور سوئد به دنیا آمد. او توانست در سن پطرزبورگ تحصیل کند. وی بسیار با استعداد بود. پدرش امانوئل نوبل از جمله مخترعانی بود که توانست یک مین زیردریایی بسازد. به همین دلیل به درخواست دولت روسیه که مین‌ها را خریداری کرده بود، به سن پطرزبورگ نقل مکان کرد. آلفرد نوبل در سال ١٨٥٠ به آمریکا رفت و در آنجا نزد اریکسن مشغول به تحصیل شد. وی در مدت اقامتش در آمریکا دائم به این مسئله فکر می‌کرد که آیا می‌شود با اختراع یک ماده منفجر کننده می‌توان از زحمت و رنج هزاران کارگر کاست یا نه. این موضوع همیشه فکر او را به خود مشغول می‌کرد. این شیمیدان بزرگ و ارزشمند سوئدی که در نهایت در سال ١٨٦٦ توانست دینامیت را کشف کند، نتواست به مردم بگوید که نباید از این ماده برای کشتن و مقاصد جنگی استفاده کرد.

 

با این اختراع نوبل در زمان بسیار کمی و اندکی، میله‌های دینامیت جای ترکیبات بسیار خطرناک نیتروگلسیرین را گرفت. او اختراع خود را به ثبت رسانید و البته با فروش آنها نوانست ثروت بزرگ و هنگفتی بدست بیاورد. دینامیت سیما و چهره غرب را دگرگون کرد. از این ماده منفجره هم در موارد صلح‌جویانه و هم در ضمینه ویران و تخریب تمدن بشری میشد استفاده نمود. به خاطر کاربرد ناصحیح و غلط این ماده توسط بعضی کشورها او در بین مردم به عنوان یک مخترع بدشگون و بدخیم شناخته میشد.



ادامه مطلب ...


سه شنبه 26 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 1:54 ::  نويسنده : hosin

اثر گرانسنگ حکیم فردوسی بانام «شاهنامه» سروده ای است که هویت دینی و میهنی ایرانیان در آن ریشه دارد. این اثر ماندگار ادبیات ایران و جهان، بازتاب دهنده آیین ها و زبان ماندگار و شیرین پارسی است. آفریننده شاهنامه با آگاهی و تسلط کامل بر فرهنگ و تمدن و باورهای ایران کهن و دوره اسلامی و با نگاهی ژرف و بلند و بیانی شیوا و قابل فهم، تاریخ ایران را به زبان شعر گفته است. نظم شاهنامه در سال ۳۹۴ هجری آغاز شد.

برای آفرینش این اثر ۳۰ سال رنج و سختی طاقت فرسا لازم بود که تنها از عهده فردی بزرگ چون فردوسی که دغدغه دین و میهن و از میان رفتن زبان و هویت ایران در برابر رویدادهای زمان داشت، برمی آمد. بنابراین فردوسی با حوصله فراوان این رنج ۳۰ ساله را به جان خرید و به گفته خودش، هویت و ماندگاری عجم را بدین پارسی (شاهنامه) زنده نگه داشت. فردوسی در زمانه ای این کار سترگ را انجام داد که سرشار از تنش های اجتماعی و سیاسی و بدخواهی و کینه توزی نسبت به ایران و ایرانیان بود. به گفته خودش: زمانه سرایی پر از جنگ بود/ به جویندگان بر زمین تنگ بود.

● شخصیت


حکیم منصور بن حسن، معروف به ابوالقاسم فردوسی سال ۳۲۹ در روستای باژ، شهر توس، واقع در حومه مشهد (خراسان) چشم به جهان گشود. حکیم فردوسی به طبقه دهقانان (دهگان) تعلق داشت. این طبقه بر خلاف امروز، دارای ملک و زمین های کشاورزی بودند. این مالکیت یکی از منابع ثروت در آن روزگار به شمار می آمد. این منبع ثروت برای فردوسی بسیار مهم بود زیرا وقتی که به کمک دانش و توانایی های فردی او آمد، توانست اثری ماندگار و بی همتا مانند شاهنامه را بیافریند؛ اثری که یکی از اسناد هویت فردی و اجتماعی و تاریخی ایرانیان به شمار می آید. بنابراین فردوسی هر آنچه از مال و ثروت که داشت برای آفرینش شاهنامه هزینه کرد به اندازه ای که حتی در واپسین سال های عمر به رنج و تنگدستی گرفتار شد، اما تسلیم افراد سودجو مثل محمود غزنوی نشد. موضوعی که دستاویزی برای تخریب شخصیت فردوسی شده مبنی بر این که وی می خواسته شاهنامه را به محمود غزنوی بفروشد. در واقع هدف فردوسی حفظ و نگهداری شاهنامه از خطر نابودی بود که ممکن است تصمیم گرفته باشد آن را به کتابخانه دربار غزنوی بدهد، اما پس از برخورد بیخردانه محمود غزنوی از این تصمیم خود منصرف شده است. به هر حال، اوج هنر فردوسی در آفرینش اثری است که در آن از نیازهای اساسی بشر سخن به میان آمده، افزون بر این تاریخ و زبان و هویت ایرانیان هم به این وسیله از خطر فنا حفظ شده است.

● خداشناسی

نگاه فردوسی به جهان بالا، خدا و آنچه که آفریننده هستی به وجود آورده، نگاهی ویژه و متفاوت است. به بیان دیگر، اگرچه بحث خداشناسی اساس اندیشه فردوسی را تشکیل می دهد، با این وصف، آفریدگاری که مورد نظر فردوسی است، راهگشا، راهنما، آفریننده و مالک جان و خرد و هستی آدمی است. روزی ده، بخشنده و مهربان و بخشایشگر و در بیانی کوتاه لطیف و نوازشگر بندگان است. پس توسل و نزدیکی بندگان با آفریدگارشان، آفریدگاری که این همه موهبت به آنها ارزانی داشته مایه خرسندی روح و روان و بهروز ی در زندگی و جاودانگی در حیات پس از مرگ خواهد بود.

● دین، میهن

رکن اساسی دیگر که پایه اندیشه های فردوسی قرار می گیرد، بحث سرزمینی است که فرد در آن زندگی می کند و به آن تعلق دارد. در واقع آنچه که با نام ثمره تلاش و پشتکار فردوسی می توانیم بنامیم، ضمانت کننده باورهای دینی بشر ایرانی، زبان پارسی و هویت میهنی و داشته های فرهنگی و تمدن ایران ایرانی است. فردوسی کسی است که نام و شخصیت و تاریخ ایرانی را بلندآوازه کرد و زبان پارسی را از خطر نابودی رهانید. در زمانی این وظیفه سترگ را انجام داد که بزرگ ترین تهدیدها متوجه زبان، دین و ملیت ایرانی بود.

● خرد، نوعدوستی

بارزترین وجه اندیشه فردوسی، نگاه ویژه و ژرف او به مقوله «خرد» است، خرد که راهنما و راهگشا و هدایت کننده آدمی در این جهان و سرای آخرت است، خرد که راهنمای آدمی در گزینش راه نیک از راه بد است. اخلاق و منش های نیک انسان از نظرگاه بلند فردوسی دور نمانده است. رفتار و کردار نیک انسانی، نوعدوستی، صلح دوستی و همه نیکی ها که در قالب پند و اندرز در شاهنامه بیان شده، نزد فردوسی ارزشمند و قابل احترام است و برعکس ناپاکی ها و زشتی ها، نکوهیده شده و هیچ جایگاهی ندارد.



سه شنبه 26 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 1:44 ::  نويسنده : hosin

نام همایون شجریان خیلی زود در بازار موسیقی پیچید. شاید یكی از دلایلش داشتن همان فامیل شجریان به‌دنبال اسمش بود و دلیل دیگرش هم می‌توانست یك عمر بهره‌مندی از آموزه‌های استادی مثل محمدرضا شجریان باشد. اما هرچه بود، همایون خیلی زود خودش را به جامعه موسیقی معرفی كرد و خیلی زود هم كارهای مستقلش به خانه مردم آمد. چه موسیقی سنتی را دوست داشته باشیم و چه نه، باید بپذیریم كه او یك الگوی موفق در میان هم‌نسلانش در حوزه موسیقی است و به همین بهانه سراغ مصاحبه‌های جدید و قدیمی او رفتیم، تا از رازهای موفقیتش بیشتر بدانیم.

 



 

به موقع مستقل شدن
 


چند سالی می‌شود كه همایون شجریان فعالیت مستقلش را هم آغاز كرده است. گرچه هنوز هم نام او یادآور نام پدر است اما كنسرت‌های اختصاصی و آلبوم‌های مستقلش توانسته تا حدودی او را از هیبت یك همخوان یا نوازنده همراه بیرون بیاورد. او احساسش نسبت به این استقلال را این‌گونه توصیف می‌كند: «لحظات بودن در كنار پدرم از بهترین لحظه‌های زندگی‌ام بوده و اگر از این به بعد فعالیت‌های انفرادی‌ام را شروع بكنم، فكر می‌كنم با چالش احساسی بزرگی روبه‌رو می‌شوم چون وقتی ایشان هست، احساس می‌كنم یكی پشتم هست. ایشان كه احتیاج به این چیزها ندارد، من نیاز دارم و احساس می‌كنم كه با او هستم، همه لحظات آن برای من ثبت خاطره است و می‌دانم كه باید قدر هر لحظه آن را دانست.»

 



 

همیشه یادگرفتن از پیشكسوت‌ها
 


گرچه با وجود سن‌كمش، ‌خیلی زود به اوج رسید اما هنوز هم می‌داند كه تا پایان راه خیلی مانده است. او می‌داند كه هنوز تا رسیدن به پدرش یا عبور از او خیلی فاصله دارد و می‌گوید: «از نظر خودم سبك پدرم را كمال‌یافته می‌بینم، حالا باید شخص دیگری این توانایی را در خودش ببیند كه این سبك را به جلو ببرد و آن را كامل‌تر كند یا حرف تازه‌تری داشته باشد. هر خواننده‌ای كه در این راه قدم گذاشته، باید این هدف را داشته باشد كه این كار را یك قدم جلوتر ببرد، برای من تا به این حد ارضا‌كننده بوده كه بتوانم خودم را نزدیك كنم. سعی‌ام براین بوده كه نواقص كارم را برطرف و آن را تكمیل‌تر كنم.به نظرم هنوز به آن جایی نرسیده‌ام كه بتوانم این مجموعه را یك گام به جلو ببرم.»

 



 

آرزوها كجای زندگی‌اند؟
 


گرچه معتقد است تا رسیدن به آنچه از خود انتظار دارد راه زیادی پیش رویش است اما همایون شجریان در مصاحبه‌ای كه در 33 سالگی‌اش داشته، گفته بود به آرزوهای جوانی‌اش رسیده است. او معتقد است تصویر امروزش همان تصویری است كه سال‌ها پیش در رویاهایش می‌پرورانده و از آنچه در دست دارد، راضی است و با اطمینان می‌گوید: «صددرصد به آن جایگاه رسیده‌ام ولی هیچ‌وقت آرزوی خاصی نداشته‌ام. همیشه در لحظه پیش رفته‌ام و فكر خاصی نسبت به این‌كه به كجا برسم نداشته‌ام.»

 



 

قدر مردم را دانستن
 


وقتی پا به صحنه می‌گذارد، آرام است و تا زمانی‌كه مخاطبانش به حضورش نیاز داشته باشند، به آن‌ها نه نمی‌گوید. او بهترین خاطرات سال‌های هنری‌اش را این‌طور توصیف می‌كند: «بهترین خاطرات حضور بین مردم بعد از اجرای كنسرت، صحبت با مردم و عكس یادگاری گرفتن با آن‌هاست و این خاطره خوب مهم و چیزی است كه همیشه تكرار می‌شود چون و تكرار آن هم خوب است.»

 



 

توجه به ساده‌ترین جزئیات
 


خیلی‌ها می‌خوانند و خیلی‌ها به این حوزه وارد می‌شوند اما تفاوت او با كسانی كه زود می‌آیند و زود می‌روند تنها در داشتن یك صدای دلنشین و همراه‌داشتن نام شجریان نیست. او ظرافت‌های این كار را درك می‌كند و هیچ نكته كوچكی را ساده رها نمی‌كند. همایون یكی از راز‌های دلنشین‌بودن كلامش، با وجود قدیمی یا ناآشنا بودن برخی اشعاری كه انتخاب می‌كند را این‌گونه توضیح می‌دهد: «بسیاری از شنوندگان می‌گویند وقتی این اشعار به تصنیف یا آواز بیان می‌شود معنی آن را تازه می‌فهمیم، یعنی باید با آواز به آن كلام روح داد و معنی آن را در ذهن و جان شنونده چندبرابر كرد. برای من هیچ محدودیتی وجود ندارد و هر شاعری چه گمنام و چه نام‌آور اگر شعری زیبا و عمیق سروده باشد از آن استفاده می‌كنم.»

 



 

قدر موقعیت‌ها را دانستن
 


فرزند شجریان بودن، آن هم فرزندی كه توان خواندن و پیروی از الگو‌‌های پدر را دارد، به‌خودی خود افتخار بزرگی است.اما آیا فرزند همه بزرگان، لزوما خودشان انسان‌های بزرگی می‌شوند؟ این موقعیتی است كه خیلی‌ها قدر نمی‌دانند؛ اما همایون از آن دسته نیست. خودش درباره شروع كار و ادامه‌دادنش می‌گوید:«در شروع كار خیلی كم‌سن بودم، 16،17 سالم بود. خب این تجربه خاص با نوازندگی تنبك شروع شد و طی سالیان بعد، آواز هم به آن اضافه شد. در تمام این سال‌ها نوازنده تنبك و نوازندگی تنبك و آواز خواندن برای من تجربیات بسیار گرانقدری بوده كه افتخار داشتم در كنار هنرمندان گوناگون روی صحنه بروم. فكر می‌كنم كه این اتفاقی خیلی مهم، چه در زندگی شخصی و چه در زندگی هنری من بوده و سعی كرده‌ام از این تجربیات استفاده درست داشته باشم، هم برای پیشبرد كارم و هم برای اجرای آن.

 



 

آموختن، آموختن، آموختن...
 


می‌گوید كه هیچ زمانی از یادگرفتن بازنایستاده اما به آنچه دارد مغرور نیست و هنوز هم در پی آموختن است. خودش توضیح می‌دهد: «سعی من در این است كه چیز نادانسته‌ای برایم باقی نماند و همه‌چیز را تجربه كنم، البته هیچ‌وقت نمی‌توانم بگویم كه همه راه را رفته‌ام و همه‌چیز را می‌دانم. من باید بازهم تجربه كنم و كار هزار زاویه و گوشه دارد.»
 



یک شنبه 3 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 1:12 ::  نويسنده : hosin

www.Iranvij.ir | گروه اینترنتی ايران ويج ‌

محمد علی کشاورز به روایت محمدعلی کشاورز

مصاحبه با پیشکسوت سینما به مناسبت تولد ۸۲ سالگیش

 

www.Iranvij.ir | گروه اینترنتی ايران ويج ‌

۲۶ فروردین ماه، محمد علی کشاورز بازیگر پیشکسوت سینمای ایران ۸۲ ساله شد.
این بازیگر که این روزها دوران نقاهت بیماری را در خانه‌اش می گذراند، متولد ۲۶ فروردین ۱۳۰۹ در اصفهان است و از سال ۱۳۲۷ با نمایش «هیاهوی بسیار برای هیچ» فعالیت بازیگریش را آغاز کرد و در سال ۴۳ با فیلم «شب قوزی» وارد سینما شد.
وی تا به امروز ایفاگر نقش‌های ماندگاری در تاریخ سینما بوده است که از جمله آنها می‌توان به فیلمهای «خشت وآینه»، «آقای هالو»، «رگبار»، «صادق کرده»، «شطرنج باد»، «کمال‌الملک»، «مردی که موش شد»، «کفش‌های میرزا نوروز»، «مادر»، «پول خارجی»، «دلشدگان»، «روز واقعه»، «ناصرالدین شاه اکتورسینما» ، «خسوف»، «زیردرختان زیتون»، «غزال» و مجموعه‌های «دایی جان ناپلئون»، «هزاردستان»، «افسانه سلطان وشبان»، «سربداران» ، «گرگ‌ها»، «پدرسالار» و «روشن‌تر از خاموشی» اشاره کرد

www.Iranvij.ir | گروه اینترنتی ايران ويج ‌

این بازیگر بعد از سالها کم کاری در فیلم «فرزند صبح» مقابل دوربین رفت و ایفاگر نقش کوتاهی بود که تا به امروز آخرین فعالیت بازیگری‌اش محسوب می‌شود.

محمدعلی کشاورز در معدود گفت‌وگوهای تفصیلی که داشته است در سال ۸۶ پاسخگوی سوالات شد و درباره‌ی نزدیک به ۶۰ سال حضورش در عرصه تئاتر، سینما و تلویزیون سخن گفت که در آستانه سالروز تولد این بازیگر به بازخوانی بخش‌هایی از آن می‌پردازیم.

دوران کودکی

من در جلفای اصفهان که محله‌ای ارمنی‌نشین است به دنیا آمدم، جایی با سابقه طولانی در زمینه موسیقی، نقاشی، منبت‌کاری، قالی‌بافی، قلم‌کاری و قلم‌زنی. مردم آنجا اکثرا با ترانه‌های محلی و اجتماعی همچنین اشعار سعدی و حافظ همخو بودند و شب‌های طولانی زمستان می‌نشستند وشاهنامه می‌خواندند و در قهوه‌خانه‌ها هم همیشه بحث «نقالی» داغ بود.

تئاترهایی هم به زبان ارمنی اجرا می‌شد که از همان زمان برایم بسیار اثرگذار بود. حتی برای اولین‌بار سالن تئاتر به صورت «جعبه ایتالیایی» در جلفای اصفهان ساخته شد که هنوز هم وجود دارد.

ادیان مختلف بدون آنکه برخورد قومی با هم داشته باشند زندگی می‌کردند و تئاتر می‌گذاشتند. من به کودکستان مریم می‌رفتم و مدیر آنجا فردی بود به نام «گراویدار» که زبان ایتالیایی و فرانسه را خیلی خوب می‌دانست و به ادبیات فارسی هم بسیار مسلط بود و راجع‌به اشعار سعدی، حافظ، فردوسی، مولوی و شعرای اصفهان بحث می‌کرد این گفتگوها و بحث‌های فرهنگی که می‌شد روی ما بسیار تاثیر می‌گذاشت به خصوص اینکه در دوران کودکی و نوجوانی بودیم و این مسائل برایمان تازگی داشت.

من بسیار تحت تاثیر فضای بسیار زیبا و قشنگ اصفهان بودم. به خصوص کاشی‌کاریهای مساجد که هنوز هم بعد از گذشت صدها سال پا برجاست و کسی نتوانسته مثل آنها کار کند. آن زمان نه تلویزیون بود و نه رادیو و ما به تماشای نمایشنامه‌هایی که در قهوه‌خانه‌ها برای تفریح وسرگرمی مردم اجرا می‌شد می‌نشستیم. حدود ۱۲ سال داشتم که کم‌کم سینما هم آمد ،در آن روزگار پدیده جدیدی محسوب می‌شد.

اکثر معلم‌های ما از تهران فارغ‌التحصیل شده بودند و آنها مسائل جدیدی را به ما می‌گفتند و یواش یواش ما را به تئاتر و سینما علاقمند کردند. خانواده‌ام هم هیچ مخالفتی برای وارد شدنم به کارهای هنری نداشتند. در مدرسه تئاترهایی را کار می‌کردم که بیشتر مسائل وطن‌پرستی در آنها مطرح می‌شد و به موضوعاتی همچون علم بهتر است یا ثروت می‌پرداختیم.

ورود به هنرستان هنرپیشگی

بعد از گرفتن دیپلم در دبیرستان «ادب» به تهران آمدم و بعد از گذراندن دوران سربازی چون کار خاصی نداشتم از زور بی‌کاری بعد از دادن کنکور به هنرستان هنرپیشگی رفتم و دوره سه ساله را در آنجا گذراندم، در آن دوره‌ ۲۰ نفر حضور داشتند واسماعیل شنگله و جمشید لایق از هم دوره‌هایم بودند. اساتید خوبی مثل استاد نامدار، مهرتاش، دکتر نصر، خان ملک، ساسانی، صدری، گرمسیری و جنتی عطایی آنجا بودند و رشته‌های مختلف را به ما درس می‌دادند.

همزمان با تحصیل در هنرستان هنرپیشگی نوشین و دار و دسته‌اش بعد از سال ۳۲ به خاطر مسائل سیاسی کنار رفته بودند و تئاترهایی مثل دهقان و جامعه باربد وجود داشت که ما به تماشای نمایش‌هایی که در آنجاها اجرا می‌شد، می‌رفتیم و کارهای کوچکی هم در هنرستان انجام می‌دادیم و بعد از فارغ‌التحصیلی جذب کار شدیم.

اجرای نمایش‌های تک پرده‌ای در تلویزیون

از سوی اداره هنرهای دراماتیک چند استاد از فرنگ آورده بودند و تئاتر را به صورت اختیاری آموزش می‌دادند که من به همراه نصریان، شنگله، کرامت، والی و خسروی در این کلاس‌ها حضور پیدا کردیم. کم‌کم تلویزیون ایران شکل گرفت و بچه‌هایی که در عرصه تئاتر کار می‌کردند جذب تلویزیون شدند و نمایش‌هایی را به مدت نیم ساعت اجرا می‌کردیم. این درست در زمانی بود که بعد از کودتای ۲۸ مرداد تئاترها به صورت کاباره درآمده بود و مردم به طور کلی از آن زده شده بودند و کمتر به آن توجه می‌کردند.

یواش یواش مجذوب نمایش‌های ما ـ که توسط گروهی از جوانان تحصیل کرده تئاتر که به صورت تک پرده‌ای در تلویزیون اجرا می‌شد ـ شدند که اثر مستقیمی در کوتاهترین زمان می‌گذاشت، آن زمان سینما هم فعال شده بود و عده‌ای هم در آن حوزه مشغول بودند و بیشتر فیلمهای تجاری و سطح پایین ساخته می‌شد اما ما به خاطر اینکه اعتقادی به آنهایی که سناریو می‌نوشتند و فیلم می‌ساختند نداشتیم علی‌رغم درخواست‌هایی که می‌شد در فیلم‌ها شرکت نمی‌کردیم و رسالتی برای کار تئاترمان داشتیم.

تاسیس تئاتر سنگلج

بالاخره وزارت فرهنگ و هنر مجبور شد سالنی بسازد و سالن ۲۵ شهریور که الان سنگلج نام دارد، ساخته شد و ما با گروه هنرهای دراماتیک به آنجا رو آوردیم و چون ضعف نمایشنامه‌نویسی داشتیم مسابقاتی گذاشتیم و نمایشنامه‌هایی از بیضایی، رادی، کاردان و صیاد که ایرانی می‌نوشتند دریافت کردیم.

اجرای آنها با استقبال زیاد مردم همراه می‌شد، به طوریکه بلیط‌ها از یک ماه قبل رزرو و از قشرهای مختلف برای تماشا می‌آمدند. از جمله نمایش‌هایی که در آنجا اجرا کردیم می‌توان به «پستخانه»، «اشباح»، «افول»، «عروسی باقرخان»، «حکومت زمان خان»، «بختک»، «دشمنان»، «دوزخ»، «سیاوش برباد»، «سیاه زنگی دایره زنگی و مرد فرنگی»، «چند لحظه تا مرگ»و «مترسک شب»اشاره کرد.

در تئاتر سنگلج فقط باید نمایشنامه‌های ایرانی کار می‌شد. در آن زمان اداره هنرهای درماتیک رییسی داشت به نام دکتر فروغ که آنرا تاسیس کرده بود و بسیار به رفتار و اخلاق هنرمندان حساس بود و هر کسی که جزو اداره تئاتر می‌شد، حتما باید از خصوصیات اخلاقی و سواد کافی بهره می‌برد.

تاسیس دانشکده هنرهای دراماتیک

کمبود تحصیلات عالیه تئاتر احساس می‌شد و دانشکده هنرهای زیبا دانشگاه تهران هم با گنجاندن این رشته مخالفت کرده بود تا اینکه ما به همراه دکتر فروغ با زحمات زیادی که کشیدیم دانشکده‌ای را به نام دانشکده هنرهای دراماتیک با ریاست دکتر فروغ تاسیس کردیم که رشته‌های کارگردانی و هنرپیشگی تئاتر و رشته‌های دیگری مثل سینما، ادبیات دراماتیک و طراحی صحنه در آن تدریس می‌شد و اساتید فوق‌العاده خوبی هم در آنجا جمع شدند ما هم با توجه به اینکه پیش زمینه‌ای هم از هنرستان هنرپیشگی داشتیم در آنجا مشغول به درس خواندن شدیم و در دوره اول این دانشکده فارغ التحصیل شدیم که تعدادمان ۲۰ نفر بود. در دوره‌های بعد هم کسانی مثل سمندریان و شنگله که در اروپا تحصیل کرده بودند در آنجا مشغول به تدریس شدند.

ورود به سینما

از سال ۱۳۴۳ کم کم موج نو سینمای ایران شکل گرفت و افرادی همچون بهرام بیضایی، فرخ غفاری و داریوش مهرجویی به همراه افرادی دیگر شروع به کار کردند. با آمدن این افراد و کسانی که فارغ‌التحصیل رشته سینما دانشکده هنرهای دراماتیک بودند، ممنوعیتی هم که ما داشتیم برای حضور در سینما برای بعضی از فیلمهای ارزشمند لغو شد ومن در فیلم «شب قوزی» به کارگردانی فرخ غفاری حضور پیدا کردم.

آن زمان دیگر در تلویزیون و تئاتر بازیگر مطرح و چهره شناخته شده‌ای بودم و مردم من را می‌شناختند ضمن اینکه همزمان در تئاتر هم حضور داشتم. بعد از «شب قوزی» در«خشت و آینه»به کارگردانی ابراهیم گلستان بازی کردم که تعدادی از بچه‌های اداره تئاتر و افراد دیگری مثل فنی‌زاده، مشایخی، فرید و هاشمی با من همبازی بودند. گلستان از آدم‌های باشعور وداستان‌نویسان و کارگردانان خوبی بود و مستندهای خیلی خوبی هم می‌ساخت که همکاری با او تجربه خیلی خوبی برای‌ام بود.

«آقای هالو» وهمکاری با مهرجویی

مهرجویی بعد از اینکه به ایران آمد فیلمی را بنام «الماس ۳۳ » ساخت که فیلم بسیار بدی بود، کاری تجاری که هیچ موفقیتی را به دست نیاورد. بعد به همراه بچه‌های اداره تئاتر نظیر نصیریان، مشایخی، انتظامی و دکتر ساعدی «گاو» را ساخت که کار موفقی بود و بعد «آقای هالو» را که قبلا نصیریان نمایشنامه‌اش را کار کرده بود و سناریوی آن را نوشته بود را با هم کار کردیم.

آن زمان بازی در «قیصر» هم به کارگردانی مسعود کیمیایی به من پیشنهاد شد که نقش «فرمان» را ایفا کنم. اما با وسواس خاصی که داشتم و دارم دوست نداشتم در آن فیلم باشم و در واقع گروه خونی‌ام به آنها نمی‌خورد و معتقد به آن کارها و آن نوع سینما نبودم و از بچه‌های تئاتر تنها مشایخی در آن فیلم بازی کرد. کارگردانهای فرهیخته‌ای بودند که اجازه داشتیم با آنها کار کنیم و حق شرکت در کارهای تجارتی را نداشتیم خود بچه‌ها هم آنقدر شعور و سواد داشتند که خودشان هم در چنین فیلم‌هایی بازی نمی‌کردند.

«رگبار» و «صادق کرده» «رگبار»را با بهرام بیضایی کار کردم که در سال ۵۱ ساخته شد. بیضایی از نمایشنامه نویسان خوب تئاتر بود که از این طریق با هم آشنا بودیم. همین الان هم از پژوهشگران خوب سینماو تئاتر است.

در«رگبار»که اولین فیلم بیضایی بود فنی زاده، معصومی، فرید و لایق بازی داشتند. «صادق کرده»هم اولین ساخته تقوایی بود که در همان سال ساخته شد. بعد ها هم این همکاری در «دایی جان ناپلئون» تکرار شد و آن زمان دوران اوج شکوفایی تقوایی بود. در «صادق کرده»سعید راد، خوروش، احمدی، داورفر و انتظامی بازی می‌کردند که تعدادی از بچه‌های اداره تئاتر بودیم و بعدها فخری خوروش هم به اداره تئاتر آمد.

«کاروانها» وهمکاری با آنتونی کوئین

در سال ۵۵ کارگردان فیلم «کاروانها» که محصول مشترکی از ایران و آمریکا آلمان و فرانسه بود کارهای سینما و تئاتر من را دیده بود و خواست در کارش بازی داشته باشم. این فیلم به زبان انگلیسی در اصفهان فیلمبرداری می‌شد و به همراه من، وثوقی، گرامی، کهنمویی و طباطبایی هم حضور داشتند و سایر گروه کاملا خارجی بودند. آنتونی کوئین ومایکل سارازیب از دیگر بازیگرانی بودند که در این فیلم حضور داشتند. با حضور در این فیلم تجربه‌های بسیار زیادی کسب کردم.

کار من بیشتر با آنتونی کوئین بود او نقاش خیلی خوبی بود و شطرنج را هم فوق العاده بازی می‌کرد. موزیک را خیلی خوب می‌دانست و بسیار خوب می‌خواند و در مجموع آدم باشعور و باسوادی بود گفتگوهایی که با هم می‌کردیم برایم جالب بود که می‌گفت آرزو دارم یک بار روی صحنه تئاتر بروم و وقتی فهمید من هنرپیشه تئاتر هستم گلایه کرد که چرا زودتر نگفته‌ام. ما خیلی با هم رفیق شدیم و بحث و گفتگوهای زیادی با هم می‌کردیم، حتی یک بار یکی از فیلمهایش در اصفهان اکران می‌شد و با هم به تماشای آن رفتیم و اینکه می‌دید صدایش به فارسی دوبله شده است برایش جالب بود و با شوخی می‌گفت؛ کی فارس صحبت کردم که خودم خبر ندارم؟!.

«کاروانها» در ایران اکران نشد اما در آمریکا و سایر کشورها نمایش گسترده‌ای داشت، من در طول حضورم در این فیلم دیدم که چقدر اینها به کارشان مسلط هستند، حتی در صحنه‌ای که هلی کوپتر می‌آمد جوری صدابرداری می‌کردند که فقط صدای بازیگر گرفته شود.

حتی در صحنه‌ای مقابل آنتونی کوئین بازی داشتم که یک مرتبه مدیر فیلمبرداری کات داد و وقتی علت را پرسیدم گفت: باد ملایمی آمد که روی نور اثر می‌گذارد و آنرا خراب می‌کند. دیدم چقدر در کارشان دقت دارند و آنرا عاشقانه دوست دارند، حتی در سر یکی از صحنه‌ها اختلافی میان آنتونی کوئین و کارگردان بوجود آمد و مجبور کردند فیلمنامه‌نویس اصلی از انگلستان بیاید و صحنه‌ها را عوض کند و در واقع همه چیز با دلیل و منطق بود و بسیار به کارشان احترام می‌گذاشتند، مسائلی که در سینمای آن زمان ایران اصلا مطرح نبود. «کاروانها» آخرین فیلمی بود که قبل از انقلاب بازی کردم.

من در فیلم «صحرای تاتارها» هم که محصول مشترکی با ایران بود نیز بازی کرده بودم. در واقع آقایی فرانسوی مصاحبه‌ای با من راجع به تئاتر داشت و بعد من را به کارگردان این فیلم معرفی کرده بود. در «صحرای تاتارها» با ماکس ماکسیدوف که یکی از بازیگران توانای جهان بود، هم بازی بودم که آدم بسیار باشعور و بامعلومات بود و حتی ادبیات ایران را خوانده بود و تاریخ ایران را خیلی خوب می‌دانست، بخصوص معماری ایران را، از او هم چیزهای زیادی یاد گرفتم «صحرای تاتارها»در ایران اکران شد.

فعالیت در بعد از انقلاب اسلامی

در بعد از انقلاب اسلامی از اداره تئاتر بازنشسته شدم و با توجه به اینکه محیط سینما بطور کلی خوب شده بود و کارگردانهای جوان و خوبی وارد آن شدند، بیشتر در آن به فعالیت پرداختم. با توجه به اینکه مشکلی هم برای ادامه کار نداشتم . «برزخی‌ها» اولین فیلم من در بعد از انقلاب بود، ایرج قادری کارگردان این فیلم بود و دیدم واقعا شکل سینما را خوب می‌داند و بازی‌های خوبی می‌گرفت. فردین هم در این فیلم حضور داشت که آن هم آدم بسیار شریفی بود و نمی‌دانم چرا نگذاشتند کار کند.

«هزار دستان» و اولین همکاری با علی حاتمی

سال ۵۹ مشغول بازی در سریال «سربداران» بودم که علی حاتمی «هزار دستان» را شروع کرد و این اولین کار من با او بود. البته قبلا نمایشنامه‌هایی که نوشته بود را در تئاتر کار کرده بودم. علی از بچه‌هایی بود که از اداره هنرهای دراماتیک بیرون آمد و در رشته ادبیات دراماتیک تحصیل می‌کرد و در بعضی کلاس‌ها با هم بودیم. فیلم‌های خوبی هم ساخته بود مثل «سوته دلان»و «ستارخان» و در واقع فیلمنامه ‌نویس ماهری بود و هنوز کسی روی دست او در دیالوگ نویسی بخصوص در زمان قاجار بلند نشده است.

سر «هزار دستان»به من گفت: حالا دیگر باید با من کار کنی. او فیلنامه‌اش را به کسی نمی‌داد البته اینکه می‌گویند چیزی آماده نداشت اشتباه است، علی همه چیزش آماده بود منتهی دست کسی نمی‌داد و فقط به تعداد معدودی که با آنها آشنا بود می‌داد. «هزار دستان» را من، مشایخی و انتظامی خواندیم ولی به خیلی از بازیگران نداد. حتی اینکه می‌گویند سرکار می‌آمد و می‌نوشت اصلا درست نیست، تمام این چیزها را علی قبلا نوشته بود منتهی وقتی سر صحنه می‌امد آنها را به کسانی که باید بازی می‌کردند می‌داد.

وقتی نقش «شعبان بی مخ» را به من پیشنهاد کرد گفتم:اجازه بده روی نقش مطالعه کنم و ببینم دوستش دارم یا نه، دیدم با این کار می‌شود یک تجربه کار هنرپیشگی کرد. با جاهل‌های قدیمی و لوطی‌های محله‌های مختلف صحبت کردم تا به نقش نزدیک شوم. نزدیک به ۵ بار هم گریمم عوض شد که هر بار ۴ ساعت طول می‌کشید من و انتظامی سنگین ترین گریم را داشتیم. به هر حال شروع به کار کردیم.شعبان بی مخ نقشی بود که دوست داشتم و خوشبختانه از نظر مردم هم موفق بود.

علی هم دقت زیادی روی کار داشت و حتی به جزئیات می‌رسید. «هزار دستان»واقعه‌ای تاریخی به روایت علی حاتمی بود. او به همراه فرخ غفاری از پایه گذاران سینمای ملی بودند علی مطالعه زیادی داشت و مردم را خوب می‌شناخت و نقشش را به کسی می‌داد که بتواند آنرا حس کند و حتی وسایلی که در صحنه انتخاب می‌کرد، حتما باید اصل می‌بود و آنها را از موزه‌ها به امانت می‌گرفت که هنرپیشه با دیدن این اجسام قدیمی یک حس جدیدی را تجربه کند. بازیگرانش همه برایش مهم بودند چه آنکه نقشی بلند داشت و چه آنکه نقشش کوتاه بود.

در فیلم «کمال الملک» هم همکاری‌ام با علی ادامه پیدا کرد که نقش «اتابک اعظم» را بازی می‌کردم و برای این فیلم هم تحقیقات و مطالعات زیادی را انجام دادم.

بازی در دو فیلم کمدی «کفش‌های میرزا نوروز»و «مردی که موش شد»

در «کفش‌های میرزا نوروز» با نصریان بودم و در واقع همان گروه قدیمی‌مان بود. «مردی که موش شد» را هم برای احمد بخشی که دستیار علی حاتمی بود، بازی کردم او آنقدر دوست داشتنی است که گفتم هر کاری باشد برایت بازی می‌کنم، او بازوی حاتمی بود و حتی در صحنه‌هایی از «هزار دستان»، علی طاقت دیدن خون را نداشت و دکوپاژ را به «احمد بخشی» می‌داد و او صحنه‌ها را می‌گرفت، متاسفانه چون اهل زدوبند نیست و کم‌رو است الان کنار مانده، «مردی که موش شد» تجربه بازی خیلی خوبی برایم بود.

متاسفانه ما هنوز معنی طنز و کمدی را نمی‌دانیم و فیلمهایی که با این عنوان ساخته می‌شود بیشترلودگی است. فیلم سازان ما باید ژانرهای مختلف کمدی را بشناسند و بدانند که کمدی انواع و اقسام مختلف دارد که در ایران درست به آن پرداخته نمی‌شود. ما در این حوزه هنوز بازیگری مثل رضا ارحام صدر نداریم، این بازیگر طنز را بلد بود و مسائل اجتماعی را فی البداهه در این قالب مطرح می‌کرد.

و بسیار هم تاثیرگذار بود که تاکنون نظیرش بوجود نیامده است. من سر «جعفرخان از فرنگ برگشته» کار نیمه تمام علی حاتمی با این بازیگر همکاری داشتم که متاسفانه ۲۰ دقیقه آخر فیلم کارگردان عوض شد و من گفتم کارگردانم علی است و کار نمی‌کنم اما بچه‌های دیگر همکاری کردند و در نهایت هم فیلم بدی شد. به نظر من آدم باید برای حرفه و همکارش ارزش قائل شود و کارگردان یک فیلم فقط با درگذشت طرف عوض شود که این یک لوطی گری حرفه‌ای است.

«مادر» و «دلشدگان»

بعضی‌ها فکر می‌کردند این محمد ابراهیم فیلم «مادر» همان «شعبان بی‌مخ»است. در صورتی که «شعبان بی مخ»اصلا مغز نداشت و فقط زور زیاد داشت. ولی محمد ابراهیم آدمی بود که سواد داشت و حتی کمی آلمانی می‌دانست این شخصیت یک نوع بدبینی‌ خاصی نسبت به خانواده‌اش داشت، اما علاقه خاصی به مادرش داشت و نمی‌توانست احساسات درونی خودش را نشان دهد و حتی در صحنه آخر وقتی مادر می‌میرد، فقط به چادرش نگاه می‌کند و تمام غم‌های دنیا در چهره‌اش دیده می‌شود. اکبر عبدی هم در این فیلم بازی فوق ‌العاده‌ای داشت و به نظر من بهترین کار زندگی‌اش را انجام داد، بارها هم به او گفتم هر نقشی را قبول نکن که متاسفانه گوش نکرد.

سر فیلم «مادر»هم گفتگوهای زیادی را با علی داشتیم و او تمام لحظات را چک می‌کرد، سناریو قوی و زبان شعر گونه‌ای که در دیالوگ‌ها وجود داشت باعث ماندگاری این فیلم شد. یکی از بدترین خاطراتم سر این فیلم فوت «شیرعلی قصاب»هنگام بازی بود که سنگ کوب کرد و مرد و قسمتهای دیگری که بازی داشت عوض شد.

ما در «دائی جان ناپلئون» هم با هم بودیم و حتی اولین باری که دیدمش بلند شدم و به او سلام کردم حتی در آن کار صحنه‌ای بود که باید برای «دایی جان»چایی می‌آورد و مطلبی را می‌گفت که دیالوگش را نمی‌توانست حفظ کند به او گفتم هر چه می‌توانی بگو، دوبلور درست می‌کند گفت: فقط فحش می‌توانم بدهم. گفتم: عیبی ندارد بگو. که آن صحنه را گرفتند و من به سرعت فرار کردم و بعد فهمیدم غلامحسین نقشینه ناراحت شده است. شیرعلی قصاب همیشه از اینکه قدش بلند بود خجالت می‌کشید.

«دلشدگان»آخرین همکاری من با حاتمی بود که صحنه‌هایی را هم در مجارستان گرفتیم این فیلم هم گفتاری بسیار زیبا داشت. به علی گفتم تهیه کننده کار خودت نباش، وقتی تو تهیه کننده باشی فکرت دو جاست ولی گوش نکرد. من در فیلم‌های بعد از انقلاب حاتمی، فقط در «حاجی واشنگتن» نبودم که نسبت به کارهای دیگرش فیلم زیاد خوبی هم نبود. حتی برای آخرین کارش «جهان پهلوان» قرار داد بستم و قرار بود نقش مربی تختی را بازی کنم و تحقیقات زیادی هم انجام دادم، سر آن کار هم به علی اصرار کردم تختی را نساز تا همان اسطوره‌ای که هست بماند، چون همه مسائل تختی را نمی‌توان مطرح کرد.

همکاری با عباس کیارستمی

من اولین بازیگر حرفه‌ای هستم که با کیارستمی کار کردم البته کاری را در قبل از انقلاب با بازیگران حرفه‌ای داشت، اما بعد از آن دیگر بیشتر با مردم عادی کار کرد. «زیر درختان زیتون» تجربه خیلی خوبی برایم بود. کیارستمی را از طریق فیلم‌هایش می‌شناختم که از من برای بازی در نقش کارگردان در این فیلم که نقشش خودش بود دعوت کرد.

من «در زیر درختان زیتون»به عنوان یک هنرپیشه حرفه‌ای کار نکردم، عباس هم از من همین را می‌خواست. او از تواناترین کارگردانهاست و دقیقا می‌داند که چه می‌خواهد قبل از اینکه کاری را شروع کند لوکیشن‌ها را انتخاب می‌کند و براساس آن سناریو می‌نویسد و دقیقا می‌داند کجا فیلمبرداری کند و رهبری فوق العاده خوبی در کار دارد.

«خسوف» و زنده‌یاد رسول ملاقلی پور

برای من باعث تاسف است که رسول در دوران جوانی فوت کرد. ما موقعی که «خسوف» را با هم کار کردیم هنوز آن رشد کامل را نکرده بود، اما بچه بسیار صادقی بود و می‌خواست روز به روز ترقی کند. آمد خانه من و گفت: باید در فیلمم بازی کنی سناریو را خواندم و قبول کردم. کاراکتر خاصی داشت و بعد از آن هم فیلم‌های خوبی ساخت و تکنیک و کارگردانیش بسیار بالا رفت و معتقدم رسول تنها کسی بود که درباره جنگ فیلمهای قشنگی ساخت. کارش را بسیار دوست داشت و به آن احترام می‌گذاشت من همیشه صداقت را در کارش می‌دیدم، فکر می‌کنم جای خالی رسول در سینمای ما نمود خواهد داشت.
 

سایر فیلم‌ها

«روز واقعه» یکی دیگر از فیلمهایی است که به خاطر بهرام بیضایی فیلمنامه‌نویس کار بازی کردم. در این فیلم نقش یک کشیش ارمنی را داشتم که بسیار کوتاه بود و در دو روز فیلمبرداری شد.

«پول خارجی»هم از فیلمهایی بود که توسط رخشان بنی اعتماد ساخته شد. این فیلم سناریو خوبی داشت و کار خوبی هم شد، اما نمی‌دانم چرا از نظر تماشاگر موفق نبود. با فریال بهزاد هم در فیلم «روزی که خواستگار»آمد همکاری داشتم که این فیلم هم فیلمنامه خوبی داشت که کوتاه شد و در بعضی صحنه‌ها هم به خاطر حضور شتر نمی شد درست کار کرد. اگر دو سه بازیگر بهتر درکار بودند فیلم بهتری می‌شد.

دوری از سینما

مدت زیادی است که دیگر فیلمی را بازی نکردم و دیدم دیگر محیط برایم مناسب نیست. من اعتقاداتی برای خودم دارم و به آنها پایبند هستم. به نظر من سینمای ما بعد از رفتن آقای ضرغامی از معاونت سینمایی افت محسوسی داشت و بیشتر به سمت تجارت رفته است. الان قصه‌هایی که نوشته می‌شود بسیار سطح پایین است و همه به هم شبیه شده‌اند و حتی بعضی فیلم‌هایی که در سال ۴۵ ساخته شده الان با نام دیگری دوباره ساخته می‌شود، پس آن خلاقیتی که باید در هنر باشد چه می‌شود؟

ما هنوز ریتم را نمی‌شناسیم هر کارکتری برای خودش ریتمی را دارد، من را به عنوان یک حاجی بازاری انتخاب می‌کنند در حالیکه ریتم حرکتی و بیانی‌اش با من فرق می‌کند و باید آنقدر تلاش و کوشش کنم که آن نقشش را بشناسم و بازی کنم. راز اینکه کارگردانها و هنرپیشه‌های خوب دنیا جاودانه می‌مانند همین است. نقشی را به من پیشنهاد می‌کنند و توافق نمی‌کنم اما بعد می‌بینم یک آدم مثلا، لاغر به جای من بازی می‌کند و نمی‌فهمم این انتخاب برچه اساس بوده است.

بعد از انقلاب کارگردانهای بسیار خوبی مثل رخشان بنی اعتماد، مجید مجیدی، ابراهیم حاتمی کیا و کمال تبریزی وارد سینما شده‌اند و دهه ۶۰ تا اواسط دهه ۷۰ دورانی موفق را هم سپری کردیم. اما الان روابط جای همه چیز را گرفته و آن چیزی که داشتیم از دست دادیم. فیلمها به سمت عشق‌ها و خنده‌های الکی، مبارزه با اعتیاد و اکشن رفته و غباری از تجارت روی همه فیلم‌های ما سایه افکنده است. امیدوارم دوستان جوان به جای تجارت به فرهنگ و هنر فکر کنند. ما الان از نبود فیلمنامه نویس خوب رنج می‌بریم و هنوز تهیه‌کننده‌ای که از هنر سررشته داشته باشد، نداریم و طرف به صرف اینکه پولدار است تهیه کننده می‌شود و پول می‌گذارد تا آن را برداشت کند.

فکر می‌کنند وقتی فیلمی زیاد فروش می‌کند حتما فیلم خوبی است در صورتی که اینگونه نیست و وقتی مردم از سینما بیرون می آیند اصلا به اتفاق‌هایی که در فیلم افتاده فکری نمی‌کنند. الان در باز شده و هنرپیشه را از خیابان انتخاب می‌کنند. بالاخره فیلتری باید باشد و هنرپیشه‌ای که می‌خواهد وارد سینما شود باید از فیلتر رد شود و بازیگری که عضو سندیکا نیست، نباید اجازه کار داشته باشد که متاسفانه اینگونه نیست.

کار هنر باند بازی و دسته بندی نیست. ما در حال حاضر هیچ چیزی که از حقوق هنرپیشه دفاع کند نداریم وقراردادهایی هم که بسته می‌شود، همه یک طرفه به نفع تهیه کننده است. متاسفانه باند تهیه‌کننده‌ها روی سینمای ایران سایه انداخته‌اند و صاحبان سینما هم اعمال نفوذ می‌کنند، خانه سینما هم تحت باند آنها قرار گرفته است مدیریت هنری ما مشکلات زیادی دارد که امیدواریم مرتفع شود.

سریالها

من بعد از سال ۷۵ بیشتر در تلویزیون کار کردم. در آنجا باند بازی کمتر بود و آقای ضرغامی هم که درصدا و سیما هستند باعث شد بیشتر به بازی در سریالها بپردازم و البته در این حوزه هم بیشتر با سعید سلطانی و اکبر خواجویی کار می‌کنم. اخلاق برای من اهمیت زیادی دارد و محیط کار این افراد بسیار سالم است. بعضی اوقات هم مجبور شده‌ام برای گذران زندگی‌ام با افراد دیگری کار کنم که بیشتر کارمان به درگیری رسیده است.

از جمله سریالهای موفقی که داشتم «پدرسالار»است که بسیار در جامعه نفوذ کرد و هنوز هم بعد از گذشت سالها از پخشش هنوز هم از آن یاد می‌شود و هیچ وقت هم بررسی نشد چه عاملی باعث شد تا این سریال اینقدر میان اقشار مختلف مردم نفوذ کند. حتی در تاجیکستان هم طرفداران زیادی پیدا کرده و وقتی برای هفته فرهنگی به آنجا رفته بودم مردمش من را به عنوان اسدالله خان می‌شناختند.

«خانه‌ای در تاریکی»، «رسم شیدایی»، «کهنه سوار» و «مزرعه آفتاب گردان»از دیگر کارهایم طی این سالها بوده‌اند و آخرین کارم هم سریال «سالهای برف و بنفشه»به کارگردانی سعید سلطانی است. از میان سریالهایی که بازی کردم به «هزار دستان» چون با علی بودم یک حالت نوستالژی دارم و «پدر سالار»، «سربداران»، «سلطان و شبان» که یک کار کمدی قشنگ بود را هم دوست دارم . کارهای سریالم را زیاد به خاطر نمی‌آورم.
 

 

تئاتر امروز

من در بعد از انقلاب دیگر کار تئاتر نکردم و گفتم جوانها بیایند و شروع به کار کنند. تئاتر در کشور ما افت و خیزهای زیادی داشت و بهترین دورانش دهه ۵۰ بود که حرکت عظیمی در کل کشور انجام شد و در بعد از انقلاب هم در دوران ریاست آقای منتظری در اداره کل هنری نمایشی اقدامات خیلی خوبی شد و جانی دوباره به تئاتر بخشید و نگذاشت بمیرد.او به شهرستانها می‌رفت و بودجه می‌گرفت و به همین صورت تئاتر را زنده نگه می‌داشت کسانی که بعد از او ‌آمدند زیاد اهل تئاتر نبودند و از هم گسیختگی پیدا شد.

متاسفانه در کشور ما کسانی که می‌آیند و تجربه پیدا می‌کنند یک مرتبه عوض می‌شوند . در طول این سالها دو نمایش را دیده‌ام که یکی بسیار بد بود و دیگری کاری از سیما تیرانداز بود که نسبتا خوب بود اگر تئاتر ما رشد نکند سینما و تلویزیون هم رشد نخواهند کرد. تئاتر باید موجودیتی هنری داشته باشد و به هیچ جناحی وابسته نباشد شهرداری هم باید کمک کند تا سالنهای خوب وجود داشته باشد و این امکان فراهم شود که بازیگر کار کند و مردم به تماشا بنشینند.

جوایز

فقط یک بار برای فیلم «مادر»کاندید دریافت سیمرغ بلورین شدم که آن هم به خسرو شکیبایی برای فیلم «هامون»رسید. اما بزرگترین جایزه‌ای که گرفتم از دست یک پسر جوانی بود که چرخ انگور فروشی داشت و به پیشم آمد و گفت: من هیچ چیزی ندارم به تو بدهم به غیر از اینکه حسم را بگویم و خوشه‌ای انگور به عنوان کادو به من داد که این بزرگترین جایزه‌ای بود که درزندگی‌ام گرفتم و در واقع بهترین قاضی مردم هستند که در کوچه و خیابان نقدهای فوق العاده‌ خوبی می‌کنند. یک بار هم به عنوان چهره ماندگار در همایش چهره‌های ماندگار انتخاب شدم.

خانواده و ارتباط با هم دوره‌ها همسرم فوت کرده و تنها دخترم هم بنام نیلی در بوزای بلژیک زندگی می‌کند و استاد دانشگاه است او عاشق کارش است و تمام فکر و ذکرش نقاشی است و نقاشی‌های خوبی می‌کشد و خوشبختانه به سرزمین، فرهنگ و ادبیات مملکتش هم پایبند است. الان تنها زندگی می‌کنم و از هم دوره‌هایم هم با اسماعیل شنگله، ارتباط دارم که شخصی بسیار باسواد و انسان پاک و معتقدی است با علی نصریان و عزت الله انتظامی هم رابطه دارم.

جامانده از صحبت‌های محمد علی کشاورز □کنکور پزشکی دادم و قبول شدم ولی در سالن تشریح که رفتم دیدم به روحیات من نمی خورد و انصراف دادم. □از میان فیلمهایم کارهایی را که با علی حاتمی کرده‌ام را خیلی دوست دارم. کاری مستند بنام «نقشه و نقشه خوانی»به کارگردانی حمید تمجیدی در ۵ قسمت داشتم که آنرا بسیار دوست دارم و معتقدم تمجیدی مستندساز و تدوین گر خیلی خوبی است اما دو فیلم «راز گل سرخ»و «چهارشنبه عزیز»که با او داشتم را دوست ندارم و از کارهای بدم است.

سناریو هزاردستان را بصورت کامل دارم و می‌خواهم اگر خانواده علی حاتمی راضی باشند آنرا چاپ کنم تا مردم ببینند حاتمی در سریال نوشتن چه تکنیکی داشت. □ هیچ گاه جزو هیچ گروه و دسته سیاسی و غیرسیاسی نبودم و به نظر من هنرمند باید بیشتر به اصل خود کار فرهنگ و سرزمین خودش فکر کند . □ احمد رسول زاده که در بسیاری از کارهایم به جای من صحبت کرده صدایش بسیار شبیه من است و موقعی که با او صحبتم می‌کنم انگار با خودم صحبت می‌کنم.

من معمولا بازیگر بداخلاقی هستم و سرکار بد اخلاقی می‌کنم. □ با اکثر کارگردانهای مطرح کار کرده‌ام و از میان آنها با علی حاتمی چون هم دانشکده بودیم خیلی راحت بودم اما از همه بهتر فرخ غفاری بود که رهبری خیلی خوبی داشت ضمن آنکه بازیگر خیلی خوبی هم بود و در کمدی نظیر نداشت.

از میان فیلمهای قدیمی ام تنها «خشت و آینه» صدا سرصحنه بود و بقیه دوبله می‌شدند. □خداوند به یکسری از بندگان خاص خودش استعداد هنری می‌دهد و باید شکرگذار بود و آنرا همیشه شکوفا کرد



شنبه 2 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 19:23 ::  نويسنده : hosin

www.Iranvij.ir | گروه اینترنتی ايران ويج ‌

 لبخند بزن!
بدون انتظار پاسخی از دنیا ،
بدان روزی دنیا انقدر شرمنده می شود
که به جای پاسخ لبخند ،
با تمام سازهایت می رقصد ...

www.Iranvij.ir | گروه اینترنتی ايران ويج ‌

www.Iranvij.ir | گروه اینترنتی ايران ويج ‌

چارلی چاپلین

سر چارلز اسپنسر چاپلین (Sir Charles Spencer Chaplin) در 16 آوریل سال 1889 (122 سال پیش) در لندن به دنیا آمد. چارلی مهمترین و تاثیرگذارترین شاگرد مک سنت و فرزند یک نمایشگر تالارهای محلی موسیقی انگلیسی به نام جرالدین چاپلین بود. والدین چاپلین هر دو هنرمندانی در سالن بزرگ شهر لندن بودند و هر دو بازیگر و آوازه‌خوان، اما پیش از آنکه وی 3 ساله شود از هم جدا شدند.

چارلی آواز خواندن را از مادرش آموخت. بعدها مادرش دچار بیماری روانی می‌شود و در یک آسایشگاه در حوالی لندن بستری می‌شود. اما پدرش زمانی که چارلی ۱۲ ساله بود، فوت شد. زمانی که مادرش در یکی از اجراهای زنده تئاتر که برای سربازان اجرا می‌شد، جسمی به سر وی برخورد کرد و آسیب دید، چارلی 5 ساله روی صحنه رفت و تماشاچیان عصبانی را با خواندن آهنگی سرگرم و آرام کرد. با بستری شدن مادر، چارلی و برادرش رابطهٔ عمیق تری پیدا کردند و هر دو با استعداد بالایی که داشتند در همین سالن قدیمی که پدر و مادرشان در آن کار می‌کردند، مشغول به کار شدند.

www.Iranvij.ir | گروه اینترنتی ايران ويج ‌


چاپلین در سال 1910 به آمریکا رفت و با برادرانش استودیو چاپلین را تاسیس کردند. در سال ۱۹۲۸ مادر چاپلین، درست در زمانی که ۷ سال از انتقال وی توسط پسران به هالیوود می‌گذشت، از دنیا رفت. بعدها چارلی از وجود برادری ناتنی از سمت مادر آگاه ‌شد به نام ویلر دریدن که این برادر نیز به مابقی برادران در هالیوود و استودیو چاپلین ‌پیوست. چاپلین یهودی‌زاده فقیری بود که دوران کودکی را در دشواری و تنگدستی گذراند و در نخستین سال‌های شکوفایی سینما در امریکا، با تکیه بر خلاقیت و استعداد خود به اوج شهرت رسید

www.Iranvij.ir | گروه اینترنتی ايران ويج ‌

در سال ۱۹۱۳ بازی چاپلین در آمریکا مورد توجه یکی از فیلمسازان قرار می‌گیرد و از آن پس با شرکت فیلمسازی کی استون همکاری می‌کند. وی نخستین فیلمش را با نام ساختن یک زندگی که فیلم کمدی بود در سال ۱۹۱۴ آغاز کرد. در این کمپانی و با این فیلم چاپلین به شهرت رسید. به تدریج چاپلین به محبوب‌ترین هنرمند تاریخ سینما تبدیل شد و تهیه‌کنندگی آثارش را نیز بر عهده گرفت.

www.Iranvij.ir | گروه اینترنتی ايران ويج ‌

در 1913، هنگامی که با دستمزد 150 دلار در هفته در کمپانی کی استون استخدام شد، یک بازیگر سیار نمایش‌های وودویل امریکایی بود. در نخستین فیلمی که به نام در تلاش معاش (1914) برای مک سنت بازی کرد، نقش یک شیک پوش تیپیک انگلیسی به او محول شد، اما با فیلم دومش، مخمصه غریب مبیل 1914، کارکتر یک ولگرد کوچولو را معرفی کرد؛ کارکتری که بعدها او را شهره آفاق ساخت و به یک نماد جهانی سینمایی از یک فرد عامی در دوران ما بدل کرد.

 www.Iranvij.ir | گروه اینترنتی ايران ويج ‌

چاپلین در کمپانی کی استون در 34 فیلم کوتاه و 6 حلقه‌ای داستانی با عنوان رمانس ناکام تیلی (1914) به کارگردانی مک سنت بازی کرد و کاراکتر این دلقک ریزنقش محزون را به تدریج پرورش داد. شخصیتی با کفشهایی که برایش بزرگ بودند، شلواری گشاد و کتی تنگ که کلاه لبه‌دار دربی بر سر می گذاشت. شخصیت پردازی درخشان او، همراه با حرکات پانتومیم که چارلی تبحر بی‌مانندی در آن داشت، از ولگرد کوچولو انسانی ساخت که با جهان پیرامون خود به کلی بیگانه است.

از جمله مشهورترین فیلمهایی که چاپلین در کمپانی اسانی ساخت، می‌توان به ولگرد، شغل، بانک، شبی در نمایش اشاره کرد. این فیلم‌ها در سال 1915 ساخته شدند. این فیلم‌ها چندان مورد استقبال قرار گرفتند که چارلی سال بعد درخواست هفته‌ای 10 هزار دلار به اضافه پیش پرداختی معادل 150000 دلاری پس از امضای قرارداد برای ساختن 12 فیلم برای کمپانی میوچوال را کرد.

www.Iranvij.ir | گروه اینترنتی ايران ويج ‌

 

 

 

معروف‌ترین فیلم‌های چاپلین در کمپانی میوچوال عبارتند از: بازرس فرودگاه (1916)، مامور آتش نشانی (1916)، ساعت یک صبح (1916)، سر سره بازی (1916)، سمساری (1916)، خیابان اوباش (1917)، مهاجر (1917)، ماجراجو (1917).

چاپلین در سال ۱۹۱۹ به همراهی تعدادی از دوستان سینمایی‌اش اتحادیه سینماگران را تاسیس کرد. آن زمان این فرصت برای او پدید آمده بود تا پس از سالها، به دلمشغولی‌های خود بپردازد و فارغ از نظام مافیایی حاکم بر هالیوود، حرف دل خویش را به زبان تصویر بیان کند.

www.Iranvij.ir | گروه اینترنتی ايران ويج ‌

بسیاری چارلی چاپلین را تنها یک کمدین موفق می‌دانند حال آنکه او در طول زندگانی خود در زمینه موسیقی نیز استعداد فراوانی از خود نشان داد. ساخت موسیقی فیلم کار عادی وی بود و توانست در مجموع موسیقی 23 فیلم را به پایان برساند. موسیقی فیلم لایم لایت ساخته چاپلین در سال 1972 برنده جایزه اسکار شد.

شخصیت چاپلین بیشتر به عنوان "آواره" شهرت یافت که در زبانهای مختلف دنیا مفهومی به مانند فردی ولگرد با رفتارهای پیچیده اما بزرگ منشانه داشت. در سال ۱۹۱۵ چاپلین با یک کمپانی تازه قرارداد بست و مشغول ساخت فیلم‌های بلندتری شد.

در سال ۱۹۱۶ کمپانی فیلم موچوال مبلغ ۶۷۰ هزار دلار با چاپلین قرارداد بست و در مدت ۱۸ ماه وی ۱۲ فیلم بلندمدت کمدی برای آنها ساخت که در این نوع از ویژگی ممتازی در تاریخ سینما برخوردار بودند. در واقع تمام فیلم‌های که در این کمپانی ساخته شد، به یک اثر کلاسیک سینمای کمدی تبدیل شدند.

www.Iranvij.ir | گروه اینترنتی ايران ويج ‌

در پایان این سالها آمریکا وارد جنگ جهانی شد و چاپلین دورهٔ جدیدی از سینمای خود را با دوستانی آغاز کرد. از سال ۱۹۱۸ چاپلین در استودیو خود مشغول به کار شد. تمام فیلمهای پیشین دوباره ویرایش و کات شدند و در سال‌های مختلف موسیقی و تدوین جدید صورت گرفت.



دیکتاتور بزرگ نخستین فیلم کاملا ناطق چاپلین بود که در اوضاع نابسامان جهانی در دهه 40، اثری ضد نازی بود. این فیلم در مورد دیکتاتوری اروپایی و در واقع تاریخچه زندگی آدنوید هینکل، دیکتاتور کشور خیالی تامانیا است که دست به کشتار یهودی‌ها می‌زند و اروپا را درگیر جنگ می‌کند.

برخی این فیلم را نپسندیدند و برخی جنبه سیاسی آن را جدی و برخی آن را به قدر کافی جدی نگرفتند. با این حال این فیلم از نظر تجاری محبوبیت فراوانی پیدا کرد و چاپلین را همچنان به عنوان یک ستاره در اوج نگاه داشت. سرانجام، سر چارلز اسپنسر چاپلین، اسطوره سینمای صامت (1889- 1977)، 25 دسامبر سال 1977 در سن 88 سالگی درگذشت.

www.Iranvij.ir | گروه اینترنتی ايران ويج ‌

برخی از افتخارات چارلی چاپلین:

برنده جایزه اسکار بهترین موسیقی اورجینال برای فیلم لایم لایت در سال ۱۹۷۳
نامزد دریافت جایزه اسکار در رشته‌های بهترین فیلم، بهترین فیلمنامه اورجینال و بهترین بازیگر نقش اول برای فیلم دیکتاتور بزرگ در سال ۱۹۴۱
نامزد دریافت جایزه اسکار در رشته بهترین فیلم نامه اورجینال برای فیلم موسیو وردو در سال ۱۹۴۸
دریافت جایزه اسکار بهترین دستاورد هنری برای فیلم سیرک در سال ۱۹۲۹
دریافت جایزه افتخاری یک عمر فعالیت هنری در سال ۱۹۷۲
برنده جایزه افتخاری شیر طلایی از جشنواره ونیز در سال ۱۹۷۲
www.Iranvij.ir | گروه اینترنتی ايران ويج ‌

www.Iranvij.ir | گروه اینترنتی ايران ويج ‌

www.Iranvij.ir | گروه اینترنتی ايران ويج ‌

www.Iranvij.ir | گروه اینترنتی ايران ويج ‌



صفحه قبل 1 صفحه بعد

درباره وبلاگ

به وبلاگ خودتون خوش آمدید سلام به همگی امیدوارم ازحضورگرمتون دروبلاگ لذت ببرید ومنودرارائه مطالبی زیبا وگوناگون یاری کنیدپس منتظرحضورگرم شما هستم
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان دنیای فناوری و نرم افزار و.... و آدرس hosinaria65.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


ورود اعضا:

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 7
بازدید دیروز : 31
بازدید هفته : 38
بازدید ماه : 42
بازدید کل : 1588
تعداد مطالب : 134
تعداد نظرات : 19
تعداد آنلاین : 1





Pichak go Up
Google

در اين وبلاگ
در كل اينترنت




بازی آنلاین


<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وبلاگ:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید